رمان دختران شادp1
·
1400/02/31 11:54
· خواندن 1 دقیقه
سلام بريد ادامه مطلب تا اولین داستانم را بزارم
مامان چرا باید بريم مسافرت؟من دوست های زیادی دارم و نمی خواهم برای مهمانی فردا نباشم.
ولی ما یک ساعته که توی قطار هستيم.
و هرگز نمی تونیم نريم.
و تو شمارشون را داری و می تونی بهشون پیام بدی.
آره ولی من مطمئنم به من توی روستای ماسارقا خوشنمي گذرد و هرگز نمی خواهم بروم اونجا.و تازه ماسارقا بیشتر شبيه مسخره هست.
هالا سبز کن برسیم بعد بگو و اینکه فقت ۱ ساعت دیگر باقی مانده.